گزیدهٔ غزل ۸۱
آنــجــاســت دل مــن و هـم آنـجـاسـت
کان کج کله بلند بالا ست
خـوابـش دیـدیم دوش و مستیم
کـان خـواب هـنـوز در سـرمـاسـت
آهـسـتـه رو ای صـبا بدان بام
کـان مـسـت شـبـانـهٔ مـن آنـجاست
از دوزخ اگـر نـشـان بـپـرسـنـد
مـن گـویـم : خـوابگاه تنهاست
گزیدهٔ غزل ۸۲
شـربـت و صـلـت نجویم کار من خون خوردنست
من خوشم تو مرهم آنجاها رسان که آزردنست
جــان مــن از مــایــهٔ غــمــهــای تــو پــرورده شـد
خـلـق غـم گـویـند و نزد بنده جان پروردنست
کـشـتـن مـن بـر رقـیـب انـداز وخـود رنـجـه مـشو
زانــکــه خــون چـون مـنـی نـه لـایـق آن گـردن اسـت
چــاک دامــن مــژدهٔ بــد نــامــیــم داد ای ســرشـک
یـاریـش کـن کـو مـرا در بـنـد رسـوا کردن است